پارمین

پارمین جان تا این لحظه 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن دارد

دل نوشته

اتفاقات خوبی رخ داد هم قبل از عید و هم بعد.1هفته قبل از عید عمو علیرضا و زن عمو رویا که تقریبا 2 ماهی میشد نامزد شده بودن به عقد هم دراومدن و یه جشن کوچیک داشتن.شما هم حسابی رقصیدی.امیدوارم خوشبخت بشن.2روز قبل از جشن عقد عمو جون رفتیم آتلیه و کلی عکس انداختیم که هروقت آماده بشه برات اضافه میکنم نازنینم.این روزا سرمون شلوغه.در حال آماده سازی وسایل و خرید لوازم نی نی هستیم و شما هم روز به روز شیطون تر و با مزه تر میشی.اصلا وقت نمیکنم بیام برات پست بذارم.الان که دیدم عین پری دریایی خوابیدی و خسته هم بودی بهترین وقت برای پست گذاشتن بود.بابا روح اله میگه ماشااله دخترم عین گل داره میشکفه  و روز به روز قشنگتر میشه.خب راست میگه.امسال عید به خاطر شرایط من نشد به تهران بریم و عید دیدنی مامانی و خاله مریم جون و دایی مهدی جون بریم.حسابی دلم تنگ شده براشون.


تاریخ : 20 فروردین 1393 - 03:04 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 589 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سالگرد ازدواج مامان جونی و بابا جونی

سلام عزیزم.امروز سالگرد ازدواج ما و بابا روح اله بود.ولی هدیه هامونو دیشب دادیم و جشن 3 نفرمون دیشب بود.این دومین سالگرد ازدواجمون بود که شما کنارمون بودی.از خدا میخوام سالهای سال با خوشی و سلامت کنار هم باشیم.بوس برای پارمین جون و بابا جون.


تاریخ : 04 اسفند 1392 - 04:00 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 792 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اتفاق ناگوار

سلام  .ببخشید که چند وقته نتونستم بیام بهتون سر بزنم.آخه مادربزرگ مامان پارمین که خیلی دوستش داشتیم فوت کرد و زیاد حال و حوصله نداشتیم.از طرفی پارمین 2,3 هفته ست که سرما خورده و به خاطر دندوناش کلافه ست.بیچاره دخترم خیلی بیقراره.کاش میشد من به جای تو درد دندوناتو تحمل کنم نازنینم.دوست نداشتم هیچ اتفاق ناراحت کننده ای توی وبلاگت بنویسم ولی مجبور شدم.یه بوس گنده برای عزیزترینم.بووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسس


تاریخ : 06 آذر 1392 - 20:18 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 610 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

هدیه ی تولد

این 2تا النگوی قشنگ که توی عکسا دستته هدیه ی من و بابا روح اله برای تولدته.مبارکت باشه گل من.


تاریخ : 23 مهر 1392 - 11:46 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 659 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

دختر زرنگم

امشب برای اولین بار بدون کمک خودت با لیوان آب خوردی نازنینم.یعنی وقتی که 11ماهته.کلی هم راه رفتی به تنهایی و الان نیم ساعته که از خستگی خوابت برده.وقتی خوابت برد پاهای کوچولوتو به آرومی فشار دادم تا خستگیت برطرف بشه دختر زرنگم.مامانی 5 روزه که از تهران اومده اهواز تا انشالا برای تولدت کنارمون باشه.امروز حسابی برای مامانی شیطنت کردی.بوس گنده


تاریخ : 08 مهر 1392 - 09:18 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 616 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اولین قدم بدون کمک مامان و بابا

پارمین عزیزم امروز ظهر وقتی من وبابا مشغول خوردن ناهار بودیم و شما هم کنار میز وایستاده بودی با کمال تعجب دیدیم که خودت بدون کمک ما دستاتو از میز جدا کردی و چند قدم برداشتی و یدفعه با اون دستای کوچیک تپلی شروع کردی به دست زدن.انقدر خوشحال شدیم که واقعا نمیتونم احساسمو بنویسم.اولین قدمهات مبارک دختر نازنینم.دکترت میگفت مهارتهات 2ماه جلوتر از بچه های دیگه ست.آخه تازه 11ماه و 5روزته.ولی 3هفته ای میشد که با کمک ما راه میرفتی.


تاریخ : 30 شهریور 1392 - 01:17 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 1017 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

آتلیه

برای اولین بار در 23/12/91 وقتی 5ماه داشتی با مامان جونی رفتی آتلیه .این 3تا عکس برای اونموقع ست گلم.


تاریخ : 24 شهریور 1392 - 09:22 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 758 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

تولد 11ماهگی مونسم

نازنینم امروز 11ماهت کامل شد.چه زود گذشت.انگار همین دیروز بود که من و بابا روح اله روزا رو میشمردیم تا ببینیم کی دنیا میای.پارسال اینموقع شما رو 8ماهه باردار بودم و حدودا یک ماه میشد که دایی حسین برای ادامه تحصیل رفته بود آمریکا.دایی جون تا الان از طریق اسکایپ فقط شما رو دیده.برای 2تاتون آرزوی سلامتی میکنم و ازت میخوام در آینده دایی حسین برات الگو باشه.


تاریخ : 24 شهریور 1392 - 04:49 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 631 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

قصه تولد

وقتی تو به دنیا اومدی احساس کردم که دیگه تنهایی من تموم شد و همدم و مونس من اومد و خدا خیلی ما رو دوست داشته که تو رو وارد زندگیمون کرد .لب کوچولوی قلوه ای با لپ هایی که وقتی میخندیدی فرو میرفت.خاله مریم میگفت شبیه عروسکی.عاشق اینم که وقتم رو با تو بگذرونم و برات کتاب بخونم و نوازشت کنم.از روزی که 4روزت بود با دقت به من نگاه میکردی ومنو حس میکردی و به اختیار خودت گردنتو تکون میدادی.عاشق اینم که وقتی گرسنه هستی به جای خوردن انگشت ,کل دستتو میک میزنی.وقتی بزرگتر بشی دلم برای این کارای با مزه ت تنگ میشه گل دخترم.


تاریخ : 21 شهریور 1392 - 10:31 | توسط : پارمین مونس مامان و بابا | بازدید : 896 | موضوع : وبلاگ | یک نظر