وقتی تو به دنیا اومدی احساس کردم که دیگه تنهایی من تموم شد و همدم و مونس من اومد و خدا خیلی ما رو دوست داشته که تو رو وارد زندگیمون کرد .لب کوچولوی قلوه ای با لپ هایی که وقتی میخندیدی فرو میرفت.خاله مریم میگفت شبیه عروسکی.عاشق اینم که وقتم رو با تو بگذرونم و برات کتاب بخونم و نوازشت کنم.از روزی که 4روزت بود با دقت به من نگاه میکردی ومنو حس میکردی و به اختیار خودت گردنتو تکون میدادی.عاشق اینم که وقتی گرسنه هستی به جای خوردن انگشت ,کل دستتو میک میزنی.وقتی بزرگتر بشی دلم برای این کارای با مزه ت تنگ میشه گل دخترم.