الان ساعت 2:48 صبحه که دارم برات مینویسم دخترم.با مامانی و بابا روح اله داشتیم تدارک مهمونی تولدتو میدیدیم.کارا که تموم شد تو و بابا جون خوابیدید.مامانی بیداره هنوز و داریم صحبت میکنیم و من وبلاگتو کامل میکنم.پارسال اینموقع بیدار بودم و منتظر بودم تا صبح بشه و بریم بیمارستان تا نازنینم به دنیا بیاد.امسال کنارمون هستی و خیلی هم شیرین شدی.فدای مهربونیات بشم تولدت هزار بار مبارک.دوست دارم بیشتر از همه ی دنیا.امروز عکسای آتلیه که برای تولدت گرفته بودی و تحویل گرفتیم .این عکست که روی شاسی زدم و خیلی دوست داری با انگشت کوچولوت هی به من و مامانی نشون میدادی و میخندیدی.قربونت بشم که عین خودم خوش عکسی.بازم تولدت مبارک مامانی.انشا اله هزار ساله بشی و من هی ازت عکس بگیرم و برات تولد بگیرم.میبوسمت هزارتا.